جهنم واقعى
گزارشى از کارگران پيرانشهر
عباس سعيد پور

شهرستان پیرانشهر که یکی از شهرهای استان آذربایجان غربی است حدود 120000 نفر جمعیت دارد. اکثر مردم این شهر کارگرانی ستم دیده هستند. این کارگران به چندین گروه در کارهای مختلف تقسیم می شوند .

گروهی از کارگران در کارخانه ها با حقوق بسیار کم مشغول به کارند. بسیاری از کارگران بیمه نیستند و کار آنها به صورت فصلی است که در فصلهای تعطیل هیچ درآمدی ندارند. پرداخت حقوق اکثر کارخانه ها با تاخیر چند ماهه انجام می شود و با این حقوق ناچیزی که دریافت می کنند نه تنها نمی توانند زندگی معمولى اى را برای خانوده های خویش تامین کنند بلکه هیچ پس اندازی برای آینده ندارند .

بخش دیگری از کارگران در مرز ایران و عراق (تمرچین) مشغول به خالی کردن بار ماشین ها هستند که ظلم زیادی در حق آنان می شود. کارگران مرز برای کار در آنجا باید کارت عضویت داشته باشند و ماشین ها را به صورت سهمیه ای خالی کنند. یعنی یک گروه 5 نفری کارگران در روز باید دو ماشین برای خالی کردن داشته باشند. هر گروه برگه ای دريافت ميکند که براى تخليه ماشين باید آن را تحویل صاحب بار دهند تا بتوانند ماشین را خالی کنند. این برگه حکم سهمیه را دارد یعنی اگر کسی آن را نداشته با شد هیچ سهمیه ای ندارد. سر کارگر مرز موظف است که این برگه ها را "عادلانه" پخش کند اما وی برای منفعت خود حق بسیاری از کارگران را پایمال می کند که البته با رئیس مرز هماهنگ است. مثلا یگ گروه 5 نفری که باید در روز 2 ماشین سهمیه بگیرد٬ اغلب 1 ماشین ميگيرد و یا اصلا سهمیه ای دریافت نمی کنند. در عوض سر کارگر برگه های آنان را در بازار سیاهی که خود درست کرده است به کارگران دیگر یا همان کارگران صاحب برگه می فروشد. برای خالی کردن بار 1 ماشین به 5 نفر 30000 تومان می دهند که باید کارگران این برگه ها را به قیمت 10000 تومان خریداری کنند. وضعیت مالی این کارگران بسیار بد است حتی بعضی از کارگران ماهیانه 140 یا 130 هزار تومان درآمد دارند که مبلغ بسیار ناچیزیست. ولی خود سر کارگر با این ظلمی که در حق کارگران میکند ماهیانه درآمدی بالای 1 میلیون دارد .

دسته ای دیگر از کارگران به ناچار و از شدت فشار مالی که کمر آنها را خم کرده است دست به کارگری قاچاق میزنند و هر لحظه مرگ در انتظار آنهاست. اين کارگران وظيفه شان حمل و نقل بار قاچاق است و جان خود را برای تامين زندگی خانواده ی خود در خطر جدى می اندازند. هر ماه چندین کشته و شمار زیادی زخمی و مجروح داریم که شمار کشته شدگان امسال در مقايسه با سالهای پیش به حداکثر رسیده است. يعنى بالای 40 کشته و چند صد زخمی! در سالهای قبل ميزان جنایت در این مرز هنوز بهتر بود و حتی طوری بود که اگر 1 نفر کشته می شد 2 یا 3 روز مردم تظاهرات می کردند که خود این تظاهرات آمار بسیار زیادی زخمی و چندین تن کشته داشت و بالای 100 نفر دستگیر میشدند. معمولا کشته شدگان را خود خکومت دفن ميکرد و به دنبال آن به آزار و اذیت خانوادهای آنان نيز ميپرداخت تا ساکت شان کند. زخمی ها پس از درمان همراه دستگیر شدگان به جریمه های زیاد نقدی و شکنجه و زندان محکوم می شدند. حتی بعضی از آنان 7 یا 8 سال یا زیادتر به زندان می افتادند و همین کار باعث شد که ترس در دل مردم بیاندازند که اعتراض نکنند. کم شدن اعتراضات با بالا رفتن ميزان جنايت در مرزها رابطه مستقيمى دارد.  

اکثرا کسانی که این دست به این کار خطرناک می زنند کفیل خانواده هستند و از روی نداری این کار را می کنند. بعضی ها از نبود کار و بی کاری به این کار رو مى آورند. نوجوانانی هستند که فقط 12 یا 13 سال دارند و به دلیل اینکه پدر و مادر پیری دارند که نمی توانند سرپرستی فرزند خود را بر عهده بگیرند دست از درس خواندن می کشند و تن به این کار می دهند و کشته می شوند. در همین سال جارى 3 تن از کشته شدگان در همین سن بودند. افرادی که زن و بچه دارند و کشته می شوند زندگی مرگباری را نصیب خانوادهای خویش می کنند. در اندکی از خانواده ها مادر کفیل خانواده می شود و با کارگری فصلی در سر مزرعه ها با حقوق روزانه فقط 8000 هزار تومان که فقط در سال 4 ماه کار است سرپرستی خانواده را بر عهده می گیرند. بعضی از خانواده ها به ناچار از هم می پاشند و مادر یا دوباره ازدواج می کند یا به خانواده پدری خود باز می گردد که در این بین بیشترین لطمه را فرزندان خانواده می خورند. بعضی از فرزندان خانواده هاى منهدم شده آواره ی خانه ی فامیل های خود می شوند٬ بعضی ها به گدایی محکوم می شوند٬ و بعضی ها به ناچار براى اينکه برادر و خواهر کوچکتر خود را آواره نبیند دوباره مانند پدر خود دست به کار قاچاق میزنند.

یونس پیرداودی٬ کمال رستمی٬ و عثمان دریایی از جمله کسانی هستند که در این ماه کشته شدند و لقمان بلخ٬ لقمان جایمندی بدون داشتن هیچ گونه باری در ماه قبل توسط رژیم جنايتکار اسلامى به قتل رسیدند و خانواده های آنان را در گنداب بدبختی نشاندند.

بخش دیگری از کارگران از روی ناچاری خود و خانواده خود را آواره ی شهرهای دیگر میکنند و برای کار به کارخانه یا کورهای آجرپزی می روند که زن و بچه های آنان مجبور به انجام کارهای طاقت فرسا می شوند. این کوره ها فقط 6 یا 7 ماه کار میکنند بقیه ی ماه های سال کارگران بی کارند. اکثر این خانواده ها در این مدت که کار می کنند مبلغ ناچیزی را پس انداز می کنند. ولی متاسفانه با آن پس انداز نمی توانن خرج 4 یا 5 ماه بی کاری خود را بکشند و دوباره از روی ناچارى باید آوارگی را تحمل کنند. اينبار به مرغداری ها و گاوداری های غیر بهداشتی ميروند تا خرج خود را در آورند که البته بیشتر خانواده ها در این اماکن دچار بیماری های شدید پوستی و بیماری های داخلی می شوند. یکی از کارگران که 11 سال بود که این شهر را ترک کرده بود٬ و دنبال همين کارها بود٬ در حال حاضر در روستائی نزديک شهر در فلاکت مطلق بسر ميبرد. او بعد از چندین سال آوارگی در کوره خانه ها و مرغداری ها بدون داشتن هیچ پس اندازی زندگی میکند. وضعیت مالی وی به حدی وخیم است که مردم برای آنان کمک مالی جمع می کنند تا از گرسنگی خانواده اش تلف نشوند. اين يک مورد از قربانيان است.

در اين جهنم فقر و فلاکت همه چيز کارگران قربانى ميشود: جسم شان٬ غرورشان٬ زندگى و آينده شان٬ خانواده شان٬ در يک کلام تمام هستى شان. جهنم واقعى همين است که سرمايه دارى براى همه ما درست کرده است. *